من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نمنم، تو را دوست دارم نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمیتر از غم ندیدم به اندازهی غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم: تو را دوست دارم جهان یک دهان شد همآواز با ما تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم
خوابم نمیبرد صدای موزیک رو کم میکنم قمیشی میخواند «من همون جزیره بودم» خودم را مشغول میکنم به مرور کارهای فردام ، یادم باشه رنگ بخرم برای درها ، رنگ قهوه ای سوخته.انگار صدا کم نشد. یا انقدری که من بفهمم، کم نشد . همش یاد تو میفتم نمیتونم تمرکز کنم .یاد اون روزی میفتم که رفتیم نمایشگاه کتاب . اهنگ به اینجا میرسه «تا که یک روز تو رسیدی، توی قلبم پا گذاشتی.» به خودم میگویم اهنگ رو قطع کنم.
درباره این سایت